آخرين روزهاى شهريور سال 1359 خزان سرخرنگى روستاى صبوبزرگ را در برگرفت. هجوم باد پاييزى امان شكوفهها را بريده بود. زمين پر بود از برگهاى زردى كه، از تن لرزان درختها بر زمين مىريخت و در حالى كه مىرفت تا زمين در خلسه يك رخوت پاييزى فرو رود، آژير تجاوز به صدا درآمد. ماشين جنگى رژيم بعثى صدام حسين، با استعداد 12 لشكر قدرتمند زرهى، مكانيزه و پياده، گرد آمده در سه سپاه رزمى، هجوم سراسرى خود را از پنج استان مرزى كشور اسلامى ما شروع كرد، تانكهاى پيشرفته اهدايى ابرقدرت شرق به صدام در زير شنىهاى خشنشان هرچه آبادى و آبادانى را سر راه خود ديدند، به تلى از خاك و ويرانى تبديل كردند. هواپيماهاى فرانسوى و روسى ارتش بعث در چندين اسكادران مرزهاى جغرافيايى را درنورديدند و مراكز حساس و حياتى كشور از جمله فرودگاه مهرآباد را بمباران كردند.
امام عزيز در پيامى به مردم فرمود:
«... هيچ جاى خوف نيست، يك ديوانهاى آمده، سنگى انداخته و فرار كرده ليكن ما چنان سيلىاى توى دهان صدام خواهيم زد، كه ديگر از جايش بلند نشود.»
در همين روزها كبوترى از روستاى صبوبزرگ پرواز كرد. از فراز گردنهها گذشت، به لانههاى گنجشكان سرك كشيد و بر شاخهاى از درخت تناور انقلاب (واحد بسيج مستضعفين سپاه پاسداران) نشست تا خستگى در كند. خون عشق همچون شوق پرواز در بال و پرش به جريان افتاد همانجا ماند و لانه ساخت و در سايه سار اين درخت سرسبز به دانهچينى خوشههاى ايمان مشغول شد.
عشق او به خدا و روح خدا، به شجره طيبه بسيج مستضعفين نيز، تسرى يافت. همنشينى با بسيجيان لواسان و تلاش مشترك براى راهاندازى «كتابخانه بسيج روستاى صبو بزرگ»، به شوق وافر مهدى براى خدمت هر چه بيشتر به قيام الهى امام خمينى(ره) دامن زد. مادر ارجمندش در اين باره مىگويد:
«... از بابت پايان كار لولهكشى آب روستا كه خيالش راحت شد، ديدم مدتى است خيلى اين بچه توى فكر مىرود، خيلى نگران است. يك روز از پدرش پرسيد: بابا، شما براى آينده من چه فكرى كردهايد؟ پدرش جواب داد: فكر كردن ندارد، حالا كه به سلامتى ديپلم خودت را هم گرفتى، يا برو دانشگاه، يا به خدمت سربازى. خودت بايد در اين مورد تصميم بگيرى پسر جان. مهدى بعد از شنيدن جواب پدرش، لحظهاى ساكت بود، هيچى نگفت. بعد گفت: بابا، شما اجازه مىدهى من بروم توى بسيج؟ بند دل من و پدرش لرزيد. خيلى نگران شديم. من به او گفتم: مادر جان، تو كه بچه با استعدادى هستى، برو دانشگاه، به درست ادامه بده. اما او كوتاه نيامد. رفت در بسيج ثبتنام كرد. چند روز بعد، آمد به ما گفت: من برگه آماده به خدمت خودم را گرفتهام، منتها مىخواهم بروم پادگان امام حسينعليه السلام سپاه تهران، آن جا يك دوره آموزش فشرده يك ماهه ببينم. بعد هم به خواست خدا، مىرويم جبهه. هر چه خواستم مانع بشوم، بىفايده بود. مىخنديد و به من مىگفت: هيچى نيست ننه، نترس، ناراحت نباش. خلاصه، چند روز بعد، مهدى براى آموزش، رفت به پادگان امام حسينعليه السلام».
همان ماههاى اول شروع جنگ بود كه آموزش مهدى در بسيج به اتمام رسيد. ابتدا قصد داشت براى مبارزه با ضدانقلابيون به كردستان برود، اما با ادامه تجاوز رژيم بعث قرار شد او و دوستان هم دورهاش را به يكى از جبهههاى جنوب اعزام كنند.
تا دىماه 1359 ماشين جنگى ارتش بعث، بخشهاى وسيعى از پنج استان ايران را به محاصره و اشغال خود درآورد. جوانان پرشور ميهن اسلامى به سوى جبههها سرازير شدند تا ارابههاى جنگى دشمن را از كار بيندازند، اما گويى مظلوميت ياران روحالله تمامى نداشت و آنها در اين جبهه هم بايد غربت و تنهايى را به دوش مىكشيدند. حاكميت آقاى ××× 1 نام رمز عملياتى بنىصدر كه از سوى سازمان جاسوسى آمريكا برايش در نظر گرفته شد. وى چند ماه پيش از رياست جمهورىاش، با حقوق ماهيانه 5000 دلار مخفيانه به استخدام C.I.A در آمده بود. براى اطلاع بيشتر، ر.ك. به كتاب: اسناد لانه جاسوسى آمريكا، جلد 9 (اسناد بنىصدر) دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، چاپ اول، تابستان 0631. ×××S.D.LURE.1!! بر مقدرات كشور و فرماندهى خائنانه او در جبهههاى جنگ، عرصه را بر نيروهاى مخلص بسيجى و پاسداران انقلاب تنگ كرد. بنىصدر با تز مضحك خود؛ جنگ به شيوه اشكانيان! و اين شعار كه زمين مىدهيم و زمان مىگيريم، اجازه داد تا دشمن خود را به پشت دروازههاى شهر اهواز برساند. او با اظهارات منافقانه خود هميشه سعى داشت تا نيروهاى مكتبى و در خط امام را منزوى نمايد و كار را تا آنجا رساند كه ضمن صدور حكمى خطاب به مسؤولين وقت ستاد مشترك ارتش، دستور داد هيچكس حق ندارد در جبههها به نيروهاى پاسدار اسلحه و مهمات بدهد. اشغال شهرهاى خرمشهر، هويزه، سوسنگرد، بستان و بخشى از آبادان توسط دشمن براى نيروهاى رزمنده بسيار سنگين و غيرقابل تحمل بود. از اينرو عدهاى از «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» به فرماندهى سيدحسين علمالهدى بر آن شدند تا با يورش به دشمن در محور هويزه بخشى از خاك ميهن اسلامى را از چنگ دژخيمان خارج سازند. مهدى، اين جوان رعناى لواسانى نيز، همراه با دانشجويان پيرو خط امام آماده شد تا ضربه مهلكى به دشمن وارد سازد.
1359/10/15
همهچيز براى اجراى عمليات نصر فراهم شده بود و هماهنگى لازم با نيروهاى توپخانه ارتش هم انجام گرفت تا در موقع لزوم با آتش پشتيبانى خود، آنها را حمايت نمايند.
مهدى به همراه دانشجويان پيرو خط امام نيمههاى شب به قلب مواضع دشمن هجوم بردند و جنگ نابرابرى را آغاز كردند: جنگ گوشت و پوست، با تانك و زره.
بعد از لحظاتى تقاضاى آتش توپخانه كردند اما اين درخواست آنها بىجواب ماند و فاتحان لانه جاسوسى آمريكا در گردابى كه طرفداران بنىصدر براى آنها فراهم كرده بودند اسير شدند و مظلومانه تا مرز شهادت جنگيدند و عروس شهادت را در آغوش كشيدند. مهدى به طرز معجزهآسايى از اين معركه جان سالم بدر برد و به عقب برگشت. او كه شاهد جنگ نابرابر ياران خود با نيروهاى عراقى بود و لحظات شهادت آنها را با چشمان خود مشاهده كرده بود تا مدتها خنده بر لبانش نقش نمىبست. در كتاب «جنگ، بازيابى ثبات» در خصوص عمليات هويزه كه به عمليات نصر معروف شد، آمده است:
«... مرحله دوم از دور اول عمليات نصر در ساعت 8 صبح روز 16 دىماه 1359 آغاز شد. پس از پيشروىهاى اوليه در اين روز، با تشديد آتش دشمن پيشروى به تدريج كند شد و سرانجام در بعدازظهر در حالى كه نيروهاى سپاه در خط مقدم درگير بودند، نيروهاى زرهى ارتش عقبنشينى كردند. عقبنشينى يگانها علاوه بر تأثير نامطلوب بر روحيه نيروها، موجب از بين رفتن سازمان و انسجام نيروهاى خودى شد. نيروهاى پياده سپاه نيز كه 1/5 تا دو كيلومتر جلوتر از نيروهاى ارتش قرار داشتند به علت عدم آگاهى از عقبنشينى، در محاصره دشمن قرار گرفته و تعدادى از آنها مظلومانه به شهادت رسيدند.
برابر گزارش سپاه، 140 تن از نيروهاى انقلابى كه شمارى از آنها دانشجويان پيرو خط امام بودند، به شهادت رسيدند. اين دانشجويان پس از تحويل گروگانهاى آمريكايى به دولت جمهورى اسلامى، عازم جبهههاى نبرد شده بودند.
بنىصدر كه در باطن، از به مسلخ فرستادن شمار زيادى از تحقير كنندگان××× 1 جيمى كارتر، رييسجمهور وقت آمريكا، بارها از تصرف لانهجاسوسى به عنوان «تحقير بىرحمانه آمريكا» ياد كرده بود. ××× ارباب يانكى خود غرق شادكامى بود، پس از به شكست كشاندن نبرد هويزه، به منظور توجيه علل ناكامى در نامهاى خطاب به امام نوشت:
«... دشمن با دو لشكر در پنج نوبت حمله متقابل كرد. امروز، چهارمين روز مقاومت نيروهاى ما است. اين طور كه مىگويند، يك لشكر دشمن از بين رفته، اما به ما هم بسيار صدمه خورده است. حمله بدون احتياط، نتيجه نمىدهد. روز اول، پيروزى بود. روز دوم، ساعت 4 بعدازظهر، پشت به جبهه كردند. وقتى با خبر شديم، نيم ساعتى از اين عمل مىگذشت.××× 1 ر.ك. به كتاب: جنگ؛ بازيابى ثبات، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه، صص 111 و 112. ××׫
به راستى در اتاق جنگ بنىصدر چه مىگذشت؟ بر تيم مشاورين او چه حال و هوايى حاكم بود؟، فلسفه طرحريزى عمليات نصر چه بود؟
امير سپهبد شهيد علىصياد شيرازى در پاسخ به اين پرسشها گفته است:
«... اطراف بنىصدر را، مشاورينى گرفته بودند كه به جز تخصص و يك مقدار آگاهىهاى تئورى، از علم نظامى چيزى سرشان نمىشد... بنىصدر را اميدوار كرده بودند كه به زودى حساب دشمن را مىرسيم. با همان روحيه ناسيوناليستى، وطنپرستى و ميهن پرستى كه از ]دوران رژيم} سابق ]در ارتش }مانده بود، به او نويد داده بودند. حتى در اتاقهاى جنگ، خيلى راحت طرح نابودى يگانهاى دشمن را نشان مىدادند. فلشهاى روى نقشه، نشاندهنده اين بود كه دشمن دور مىخورد و منهدم مىشود. بنىصدر هم گمان مىكرد آن فلشها كه روى نقشه كشيده شده، در روى زمين هم راحت اجرا مىشود. در دوران فرماندهى كل قواى بنىصدر، دو سه تا تك هم انجام دادند كه يك مقدار در اول كار گرفت، ولى زود خنثى شد: حمله اول، تكى بود از اهواز، در محور جاده خرمشهر - در منطقه دب حردان - كه تك خوبى بود و شايد هشتصد تا اسير هم گرفتند، ولى آقايان صدايش را در نياوردند كه بعد چه بر سرمان آمد و در پاتكى كه دشمن زد، چگونه عقب زده شديم.
حمله دوم، تك در جبهه طراح، در اطراف كرخه نور بود به اسم «عمليات نصر» و همينطور پاتكى كه دشمن در اين عمليات به طرف سوسنگرد و هويزه كرد و قتلعامى كه بچههاى سپاه شدند. البته يك حماسه آن جا آفريده شد... وقتى نتيجه تلاشها اين طورى شد، همان طراحان نظامى به بنىصدر برآورد عملياتى دادند. در اين برآورد آمده بود: دليل توقف ما و اين كه نمىتوانيم جلو برويم، اين است كه به زبان ساده آمار و ارقام، توان رزمى ما نسبت به دشمن، در سطح پايينتر است و با اين توان رزمى، نمىشود جنگيد.»××× 1 ر.ك. به كتاب: ناگفتههاى جنگ، خاطرات امير سپهبد شهيد على صيادشيرازى، به اهتمام: احمد دهقان، دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنرى، چاپ اول 1378، گفتار پانزدهم، صص 198 و 199. ×××
در پى شكست تلخ «عمليات نصر» و شهادت جمع كثيرى از همرزمان مهدى خندان در كربلاى خونين هويزه، روز بيست و چهارم اسفندماه سال 1359، او و همرزمان بسيجىاش با چند دستگاه اتوبوس، اهواز را به مقصد تهران ترك كردند. دو روز بعد، مهدى با بسيج سپاه منطقه 10 تهران تسويه حساب كرد. در رونوشت اين برگه مىخوانيم:
باسمه تعالى
برادر مهدى خندان، يك قبضه تفنگ كلاشينكف قنداق تاشو، به شماره بدنه 15682، يك عدد سرنيزه، يك جيب خشاب، چهار عدد خشاب و 116 تير فشنگ، يك دست لباس كار، يك عدد كيسه انفرادى، يك عدد كولهپشتى و يك دست پيراهن شلوار گرمكن تحويل انبار اسلحه و تداركات دادهاند.
مسؤول واحد تداركات
روشن - امضاء
1359/12/27
مهدى در برگه تسويه حساب خود نوشته است:
باسمهتعالى
برگ تسويه حساب
بدين وسيله اعلام مىشود كه اين جانب مهدى خندان، داراى كارت جنگى به شماره 21228 كه از طرف سپاه منطقه 10 تهران جهت اعزام به جبهه معرفى شدم، در تاريخ دى ماه 1359 به مأموريت جنگى اعزام و در تاريخ 24 اسفند 59 از مأموريت بازگشتم. به اطلاع مىرسانم تاكنون جمعاً مبلغ 21800 ريال معادل دوهزار و هشتصد تومان، تحت عنوان مساعده، حقوق و غيره دريافت نمودهام. اكنون به علت پايان مأموريت، تقاضاى تسويه حساب دارم و كليه لوازم و وسايلى كه هنگام اعزام به مأموريت جنگى تحويل اين جانب شده بود را به مسؤولين ذيربط تحويل دادم.
مهدى خندان - امضاء
27 اسفند 1359
در بازگشت از همين مأموريت و مقارن با حلول عيد سال 1360، مهدى مصمم شد به صف سبزپوشان سپاه انقلاب بپيوندد. او خود را فدايى مكتب اسلام مىدانست و منتهاى آرزويش، الحاق به صفوف زبدهترين فداييان اسلام، يعنى پاسداران كيان انقلاب اسلامى ايران بود. مهدى، به رغم برخوردارى از سرشارترين عواطف انسانى، عشق به پدر و مادر زجر كشيده خود را تحتالشعاع عشق به آرمانهاى والاى اسلام و سرسپردگى محض به تعاليم قرآن و پيروى از اوامر حضرت امام(ره) مىدانست. حال و پس از مشاهده رشادتهاى مظلومانه پاسداران انقلاب در نبرد هويزه، ديگر هيچ وسوسه و يا ترديدى، قادر نبود دغدغه شيرين الحاق به جمع ياران سبزپوش امام را از قلب پاك اين جوان آزاده به در كند.
مهدى خندان، پس از طى مراحل پذيرش در سپاه منطقه 10 تهران، روز 31 فروردين ماه سال 1360 براى طى دوره آموزشى ويژه سپاهيان پاسدار، به پادگان امام حسينعليه السلام اعزام شد.
يكى از ياران همدورهاى مهدى، مىگويد:
«... با مهدى در پادگان امام حسينعليه السلام آشنا شدم. هر دو ما جزء پاسداران دوره آموزشى شانزدهم آن پادگان بوديم كه بعد از تقسيم، ما را فرستادند به گروهان 2 آموزشى، براى طى دوره تخصصى ديدهبانى. مراحل آموزش بسيار دشوار و فشرده بودند. شب و روز نداشتيم و مدام كار مىكرديم. مهدى با روحيه خستگىناپذير، جديت و صميميت خودش، خيلى زود در جمع بچهها شاخص شد و رو آمد. جوان فوقالعاده مستعدى بود و مربيان سختگير مركز آموزش از آن همه پشتكار و استعداد او، خيلى خوششان آمده بود. يك وقت چشم بر هم زديم و ديديم دوره آموزش به آخر رسيده.»
در فرجام 50 شبانه روز آموزش پيچيده و سخت، مهدى موفق شد به آرزويش دست يابد و گواهى پايان دوره آموزشى را اخذ كند:
بسمه تعالى شماره: 71
گواهى نامه پايان دوره آموزشى تاريخ: 20 خرداد 1360
تخصص ديدهبانى
گواهى مىشود:
برادر مهدى خندان فرزند امام قلى به شماره شناسنامه 150 صادره از لواسان در دوره آموزشى شانزدهم مركز آموزش شماره 2 سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از تاريخ 31 فروردين 1360 شركت نموده و در 19 خرداد 1360 آن را با موفقيت به پايان رسانده است.
مسؤول مركز آموزش شماره 2 سپاه
امضاء
مهر مركز آموزش پادگان امام حسين.
خواهر مهدى، از نخستين بارى كه سرو قامت برادرش به لباس سپاه سبز شد، روايت دلنشينى دارد: «... دوره آموزشىاش كه تمام شد، لباس فرم سپاه را تحويل گرفت و به خانه آمد. حال و هواى عجيبى داشت. اصرار داشتيم آنها را بپوشد تا ببينيم در لباس سبز سپاه چه جلوهاى پيدا مىكند. اول قبول نكرد. خيلى كه به او اصرار كرديم، كوتاه آمد، ولى قبل از به تن كردن آن، ناگهان حالش منقلب شد و به شدت زد زير گريه. از مادرمان با التماس مىخواست كه قبل از پوشيدن لباس، براى او دعا كند. مىگفت: ننه، تا تو برايم دعا نكنى، من لياقت پوشيدن اين لباس را نخواهم داشت. مادر كه تاب ديدن گريه و بىتابى مهدى را نداشت، بلافاصله دعا كرد. مهدى رفت توى اتاق ديگر، لباسش را تعويض كرد و برگشت. خدايا! چه مىديديم؟ لباس سبز سپاه چقدر به قد رشيد و چهره سبزهاش مىآمد! شده بود عين ماه شب چهارده. از اين كه چشمهاى ما آنطور به او خيره شده بود، خيلى خجالت مىكشيد، چند دقيقه بعد رفت و لباس فرم را درآورد و آن را با نهايت احترام تا كرد و گذاشت داخل گنجه.
بعد از آن روز، هر چه به او اصرار كردم يك بار ديگر، محض خوشى دل من، چند دقيقه آن لباس را توى خانه بپوشد، قبول نكرد. بار آخر گفت: آبجى، پشت اين لباس فرم، كلى حكمت خوابيده، در زمان جنگ، يك نفر سپاهى موقعى حق دارد اين لباس سبز و آن آيه مقدس دوخته شده بر روى سينهاش را بپوشد كه توى ميدان جنگ حضور داشته باشد.
به همين خاطر، نه ما اعضاى خانواده و نه هيچ كدام از دوستهاى سپاهى و بسيجىاش، هيچ وقت نديديم او در شهر يا اصلاً مناطق پشت جبهه، لباس فرم سبز سپاه را بپوشد. مهدى مىگفت: لباس سبز سپاه، لباس رزم حضرت علىاكبرعليه السلام است، اين لباس را فقط بايد در ميدان رزم پوشيد.»
روز بيست و دوم خردادماه سال 1360، مهدى براى آغاز خدمت رسمىاش در سپاه، خود را به پادگان ولى عصر(عج) سپاه منطقه 10 تهران معرفى كرد. دو روز پيشتر، امامخمينى(ره) طى صدور حكمى خطاب به ستاد مشترك ارتش جمهورى اسلامى، بر كنارى «ابوالحسن بنىصدر» از سمت فرماندهى كل قوا را رسماً اعلام فرموده بود. از همان روز به بعد هم لايحه «بررسى كفايت سياسى رييس جمهور» توسط نمايندگان مردم در مجلس شوراى اسلامى در دستور كار مجلس قرار گرفت. «جبهه متحد ضدانقلاب»، متشكل از: سازمان مجاهدين خلق، نهضت آزادى، جبهه ملى، سازمان چريكهاى فدايى خلق شاخه اقليت، حزب مائويستى رنجبران، سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر، سازمان راه كارگر، اتحاديه كمونيستها، سازمان طوفان، رزمندگان آزادى طبقه كارگر، جبهه دموكراتيك ملى، جنبش مسلمانان مبارز، گروه آرمان مستضعفين با كليه شاخههاى دانشآموزى، دانشجويى، كارمندى و صنفى وابسته به اين احزاب، در دفاع از «بنىصدر» اعلام موجوديت كرد. نمايندگان ليبرال مجلس از قبيل: مهدى بازرگان، يدالله سحابى، هاشم صباغيان، عزت الله سحابى، علىاكبر معينفر، اعظم طالقانى و... به نشانه همبستگى با «بنىصدر» نطقهاى پيش از دستور مجلس را به محلّى براى تحريك و تشنج افكار عمومى تبديل كردند. در شرايطى كه اعضاء و طرفداران سازمانها و احزاب متحد بنىصدر و در رأس آنان گروههاى شبه نظامى منافقين؛ موسوم به «واحدهاى ميليشيا» با حمله به مردم، مراكز ادارى دولتى، نهادهاى انقلابى، دفاتر حزب جمهورى اسلامى، ايجاد راهبندان در خيابانها و معابر و به آتش كشيدن اتوبوسهاى شركت واحد، قصد زهر چشم گرفتن از مردم را داشتند، در داخل مجلس نيز، ليبرالهاى لومپن مآبى از قماش «معينفر»، ضمن حمله فيزيكى××× 1 رجوع كنيد به تصاوير كتك خوردن يكى از نمايندگان حزباللهى مردم در پشت تريبون مجلس، توسط معينفر، در كتاب: عبور از بحران، كارنامه و خاطرات سال 1360 - اكبر هاشمى رفسنجانى. ××× به نمايندگان مخالف بنىصدر، سعى كردند روند بررسى لايحه عدم كفايت سياسى او را به بن بست بكشانند. در چنين شرايطى بود كه سازمان منافقين در روز 30 خرداد 1360 با صدور بيانيهاى موسوم به «اطلاعيه سياسى - نظامى سر فرماندهى مجاهدين خلق ايران» خطاب به «كليه كادرها، شاخههاى تهران و مراكز استانها و واحدهاى ميليشياى سازمان»، دستور آغاز قيام مسلحانه سراسرى آنان عليه انقلاب اسلامى ملت ايران، امام خمينى(ره) و نظام جمهورى اسلامى را صادر كرد و از كليه احزاب و گروههاى همسو با بنىصدر و منافقين خواست تا به اين طغيان اهريمنى ملحق شوند. شورش مسلحانه روز سى خرداد، به واقع در حكم ابراز افلاس سياسى بنىصدر و طرفداراناش در جبهه متحد ضدانقلاب و تلاشى بود براى كشانيدن كشور جنگ زده، به لبه پرتگاه يك جنگ خونين داخلى. و اين يعنى، همدستى عملى رييسجمهور و متحدان آن، با دشمن متجاوز بعثى حاكم بر عراق.××× 1 رژيم بعث در كشور بلغارستان تحويل داده شد. مطابق رسيدهاى بانكى موجود در «مركز آندلس»، رييس جمهور مخلوع ايران در قبال دادن اين اطلاعات، طى شش نوبت و از طريق بانكهاى شهر «موناكو» فرانسه، از رژيم بعثى سابق عراق، پول دريافت كرده است.»
ر.ك.به: روزنامه جوان، سال ششم، شماره 1526، ص 2، به تاريخ دوشنبه 19 مرداد 1383 هجرى خورشيدى. ×××
- شانزده ماه پس از سرنگونى رژيم جنگ افروز بعثى حاكم بر عراق، در مرداد 1383، سرويس سياسى خبرگزارى فارس گزارش داد: «در پى كشف اسناد محرمانه موجود در آرشيو مركز استخبارات رژيم صدام در شمال بغداد موسوم به «مركز آندلس» كه طى دوران حاكميت رژيم بعث فقط چندتن از مقامات عالى رتبه عراقى اجازه دسترسى به آنها را داشتند، از همكارى گسترده گروهك منافقين با رژيم صدام پيش از آغاز جنگ تحميلى پرده برداشته شد. در تعدادى از اين سندها، گزارشهاى رمز شده ارسالى از منافقين، در ارتباط با استعداد نيروهاى مسلح و وضعيت كلى كشور ايران قبل از تجاوز 31 شهريور 1359 مشاهده شدهاند، اين اسناد، همچنين مبين ارتباطهاى مالى و حمايت مادى رژيم صدام حسين از منافقين، از 1358 - يك سال و نيم قبل از آغاز جنگ تحميلى هشت ساله - است. بخش ديگرى از اسناد به دست آمده از مركز جاسوسى رژيم صدام، مربوط به ابوالحسن بنىصدر است كه در آنها به ارتباط رييسجمهور مخلوع كشور ايران و تماسهاى او با رژيم صدام، طى دو نوبت، با واسطهگرى برخى سركردگان سازمان مجاهدين خلق در ارديبهشت و خرداد سال 1360 اشاره شده است. بخش بعدى اسناد، مربوط به آخرين اطلاعات و وضعيت نيروهاى ايرانى در جبهههاى غرب و جنوب است كه توسط بنىصدر و از كانال منافقين، پس از فرار رجوى و بنىصدر به پاريس در مرداد 1360، به مأموران اطلاعاتى رژيم بعث تحويل داده شد. بخش آخر اسناد، حاوى اطلاعات مهم نظامى مربوط به نيروهاى مسلح ايران است كه در زمستان سال 1361 و در آستانه آغاز عمليات بزرگ ايرانيان در شرق استان عماره عراق، موسوم به «نبرد والفجر مقدماتى»، توسط بنىصدر و با واسطهگرى گروهك منافقين به مقامات سفارت روز 31 خرداد، با رأى اكثريت قاطع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، بنىصدر براى ادامه رياست جمهورى نظام اسلامى، فاقد كفايت سياسى شناخته شد و فرداى آن روز، حضرت امام خمينى(ره) براساس اختيارات رهبرى مصروحه در اصل 110 قانون اساسى، فرمان عزل بنىصدر از رياست قوه مجريه و تشكيل «شوراى موقت رياست جمهورى» براى اداره امور كشور تا زمان برگزارى انتخابات پيش از موعد را صادر فرمود.
مهدى خندان در چنين حال و هوايى بود كه به واحد عمليات سپاه منطقه 10 تهران در پادگان ولى عصر(عج) ملحق شد. اين واحد در آن ايام با تشكيل واحدهاى ضدتروريستى ويژه، موسوم به «گشت سيار ثارالله» و «گشت سيار القارعه» به مقابله با تحركات تروريستى گروهك منافقين و همگرايان چپ و ملى - مذهبىنماى آنان برخاست. «نصرتالله قريب»، از پاسداران گردان چهارم پادگان ولىعصر(عج) - معروف به گردان فتح - در تشريح دشوارىهاى فراروى واحدهاى ضدتروريستى سپاه تهران مىگويد: «... از دهه سوم خردادماه سال 1360 به بعد، تهران هر گوشهاش ناامن بود و غرق در آشوب و اغتشاش. بنىصدر و اعوان و انصار منافق، ملى و چپى او، تيغشان را براى انقلاب از رو بسته بودند. دم به دقيقه از نقاط مختلف شهر به ما خبر مىرسيد فلان جا يك كاسب را ترور كردهاند، جاى ديگر با انفجار بمب آتشزا، مردم را داخل اتوبوس واحد زغال كردهاند، دختران ميليشيا با تيغ موكت بر، زن و دخترهاى حزباللهى و چادرى را سلاخى كردهاند، به فلان بانك دستبرد زدهاند، قصد دارند به مراكز حساس دولتى از قبيل مجلس، مخابرات و صدا و سيما حمله كند. خلاصه، اوضاع خيلى آشفتهاى بود. مسؤوليت برقرارى و حفظ امنيت مركز سياسى كشور، عمدتاً به دوش سپاه تهران و مشخصاً واحد عمليات پادگان ولىعصر(عج) افتاده بود و ما نيروهاى اين پادگان، به علت محدوديت نيرو، كمبود شديد امكانات و وسعت فعاليت تروريستها در «كلان شهر» تهران، حتى فرصت سر خاراندن هم نداشتيم.»
مهدى كه از حيث سازمانى، جمعى گردان هشتم - معروف به «گردان حديد» - سپاه منطقه 10 بود، در سركوبى ترويستهاى ضدخلقى و حفظ امنيت شهر تهران به صورت شبانهروزى فعاليت مىكرد و از همين طريق، توانست جوهره ناب سپاهىگرى خود را آشكار سازد. سوءقصد به جان نماينده امام در شوراى عالى دفاع و امام جمعه تهران حضرت آيتالله خامنهاى در ششم تيرماه 1360 و فاجعه انفجار بمب در دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى و شهادت مظلومانه رييس قوه قضاييه حضرت آيتالله دكتر محمد حسينى(معروف به بهشتى) و دهها تن از ياران وفادار امام و ملت در هفتم تير، به مانند تيرى زهرآگين بود كه بر قلب پاك و مالامال از عاطفه مهدى نشست. بهشتى براى مهدى، فراتر از يك عالم دينى و يا رجُل سياسى - فرهنگى بود؛ او سيدالشهداى انقلاب اسلامى را، بازوى قدرتمند امام و اميد بزرگ محرومان اين سرزمين تلقى مىكرد. با آن كه از فرداى پايان تحصيلات متوسطه، به واسطه عزيمت به جبهه و در پى آن عضويت رسمى در سپاه، ديگر در «حزب جمهورى اسلامى» حضور نداشت، ليكن همواره خودش را مديون آموزههاى گرانسنگ معرفتى و اخلاقى دبيركل شهيد حزب مىدانست. تيرماه خونين سال 1360، از تلخترين و اندوه بارترين مقاطع زندگى مهدى خندان محسوب مىشد. به گونهاى كه تا مدتها بعد، حتى لبخند زدن را به كلى از ياد برده بود.
نظرات شما عزیزان: